داستان کوتاه و زیبای صورتحساب مادر - ساعت 24
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت 24

 

 

شبی پسرک یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر آن را گرفت و با صدای بلند خواند:
او با خط بچگانه نوشته بود:
کوتاه کردن چمن باغچه : 5 دلار
مرتب کردن اتاق خوابم : 1 دلار
بیرون بردن زباله ها : 2دلار
نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم : 6 دلار
جمع بدهی شما به من : 14دلار
مادر به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد.لحظه ای خاطراتش را مرور کرد.سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت:
بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی : هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم : هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی : هیچ
بابت غذا نظاقت تو و اسباب بازی هایت : هیچ
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است.وقتی پسرک آنچه را که مادرش نوشته بود خواند با چشمان پر از اشک به چشمان مادر نگاه کرد و گفت:
مامان دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلآ به طور کامل پرداخت شده...!


نوشته شده در جمعه 90/5/21ساعت 4:23 عصر توسط نظرات ( ) | |

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ