مرداد 90 - ساعت 24
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت 24

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟«

زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد

پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد

زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود.

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر…، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم

پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند


نوشته شده در جمعه 90/5/21ساعت 5:0 عصر توسط نظرات ( ) | |

 

 

شبی پسرک یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر آن را گرفت و با صدای بلند خواند:
او با خط بچگانه نوشته بود:
کوتاه کردن چمن باغچه : 5 دلار
مرتب کردن اتاق خوابم : 1 دلار
بیرون بردن زباله ها : 2دلار
نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم : 6 دلار
جمع بدهی شما به من : 14دلار
مادر به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد.لحظه ای خاطراتش را مرور کرد.سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت:
بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی : هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم : هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی : هیچ
بابت غذا نظاقت تو و اسباب بازی هایت : هیچ
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است.وقتی پسرک آنچه را که مادرش نوشته بود خواند با چشمان پر از اشک به چشمان مادر نگاه کرد و گفت:
مامان دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلآ به طور کامل پرداخت شده...!


نوشته شده در جمعه 90/5/21ساعت 4:23 عصر توسط نظرات ( ) | |

  7 مورد خطرناک!

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک می شوند: 

 1- ثروت، بدون زحمت

 2- لذت، بدون وجدان

 3- دانش، بدون شخصیت

     4- تجارت، بدون اخلاق

 5- علم، بدون انسانیت

 6- عبادت، بدون ایثار

 7- سیاست، بدون شرافت

 این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد 

 

 


 


نوشته شده در جمعه 90/5/21ساعت 1:35 عصر توسط نظرات ( ) | |

عوض یک دل، دو دل دارم. یک دل دوستت دارد؛ بی نهایت، یک دل ازت متنفر است؛ تا به ابد.
تلاقی این دو شکست من است، تحقیر شده­ی تقدیر.laal.parsiblog.com  


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 10:54 عصر توسط نظرات ( ) | |

 

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.

 از او پرسید : آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت : چرا ولی لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :

ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.....


نوشته شده در جمعه 90/5/7ساعت 10:36 عصر توسط نظرات ( ) | |

<      1   2      
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ