مرداد 90 - ساعت 24
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت 24

مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به آن حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم.


میگن از زنده یاد پناهیه


نوشته شده در دوشنبه 90/5/31ساعت 5:5 عصر توسط نظرات ( ) | |

هرگز این چهار چیز را در زندگیت نشکن:
اعتماد ، قول ، رابطه و قلب

زیرا وقتی این ها می شکنند صدا ندارند !
ولی درد بسیاری دارند
چارلز دیکنز


نوشته شده در یکشنبه 90/5/30ساعت 9:0 عصر توسط نظرات ( ) | |

 

 چه کسی می گوید  :
که گرانی شده است؟ دوره ارزانی است!
دل ربودن ارزان، دل شکستن ارزان!
دوستی ارزان است! دشمنی ها ارزان، چه شرافت ارزان!
آبرو قیمت یک تکه نان، و دروغ از همه چیز ارزان تر!
قیمت عشق چقدر کم شده است، کمتر از آب روان!
و چه تخفیف بزرگی خورده است، قیمت هر انسان


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 9:0 عصر توسط نظرات ( ) | |

شخصی یکی از دوستان قدیمی خود را که با او در سلولهای اردوگاهای اجباری نازیها روزهای دشواری راگذرانده بود ملاقات کردواز او پرسید:"آیا نازیسم را بخشیدی؟"
دوستش پاسخ داد:"خوب من آنها را نبخشیده ام.من هنوز هم در اتش نفرت از آنان میسوزم."
مرد به ملایمت گفت:"در آنصورت آنها هنوز هم تو را در زندان دارند


نوشته شده در شنبه 90/5/22ساعت 9:0 عصر توسط نظرات ( ) | |

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت.

بعد از اتمام حجت? معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند.

در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.

شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»

معلم نوشت: مار

نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.

و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟

مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

آری در جامعه ای که نادانی شایع باشد، ارزشها رنگ می بازند و در جامعه ای که ارزشها عوض شوند، عوضی ها با ارزش می شوند.

 

 


نوشته شده در جمعه 90/5/21ساعت 7:58 عصر توسط نظرات ( ) | |

   1   2      >
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ